آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

به‌زودی نسخه تازه‌ای از «راهبرد دفاع ملی» ایالات متحده منتشر می‌شود؛ سندی که خاک اصلی آمریکا و نیم‌کره غربی را در صدر اولویت‌های امنیتی واشنگتن قرار می‌دهد. این رویکرد تازه، پرسش‌های مهمی را برانگیخته است: آیا آمریکا در حال عقب‌نشینی از آسیا–اقیانوسیه و تمرکز دوباره بر «حیاط خلوت» خود در آمریکای لاتین است؟ اگر چنین باشد، این چرخش راهبردی چه معنا و پیامدهایی برای نظم جهانی خواهد داشت؟

به گزارش تحریریه، روزنامه گلوبال تایمز چین، در قالب برنامه «گفت‌وگوی میزگرد جهانی»، با حضور چند تن از پژوهشگران برجسته، به بررسی پیامدهای احتمالی تمرکز مجدد آمریکا بر «حیاط خلوت» خود در آمریکای لاتین پرداخت.

روایت و واقعیت «انقباض راهبردی» آمریکا در آسیا-اقیانوسیه

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟🔸لیو چانگ(刘畅 معاون مؤسسه مطالعات آسیا و اقیانوسیه در آکادمی مطالعات مسائل بین‌المللی چین

دست‌کم از ده سال پیش، گمانه‌زنی‌ها و بحث‌ها پیرامون موضوع «انقباض راهبردی» ایالات متحده بارها مطرح شده است. در این میان، برخی بر این باورند که آمریکا باید در دیگر مناطق جهان «بار خود را زمین بگذارد» و «مسئولیت‌ها را واگذارد» تا بتواند منابع محدود خود را بازتوزیع کرده و با هدف مهار و فشار بر چین، بر منطقه آسیااقیانوسیه متمرکز شود. در مقابل، عده‌ای دیگر معتقدند که واشنگتن باید در مقیاس جهانی دست به «انقباض راهبردی» بزند و تمرکز خود را بیشتر بر خاک اصلی و یا نیمکره غربی معطوف کند.

چنین سخنانی درباره انقباض راهبردی ایالات متحده، گاه در قالب انزواگرایی یا مدیریت ریسک مطرح می‌شود، اما در واقع ممکن است پوششی باشد برای پیشبرد «گسترش راهبردی» آمریکا در منطقه آسیااقیانوسیه.

نمی‌توان انکار کرد که این روایت‌ها عمداً ساخته و پرداخته شده باشند تا جهت‌گیری افکار عمومی و درک نخبگان از سیاست آمریکا را در قالبی خاص محدود کنند.

با این حال، نگاهی به اقدامات عملی آمریکا در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که سیاست‌های این کشور در آسیااقیانوسیه در چارچوب یک روند «انقباض راهبردی» قابل تبیین نیست، بلکه مسیر و منطق خاص خود را دنبال می‌کند.

از دوران اوباما به بعد، سیاست آمریکا در قبال آسیا و اقیانوسیه با عناوینی چون «بازگشت به آسیا» و «توازن مجدد در آسیا و اقیانوسیه» به‌طور بلندمدت بر محور اصلی «نشانه‌گیری به سوی چین» استوار بوده است. در شرایطی که قطبی‌شدن سیاسی در داخل ایالات متحده روزبه‌روز تشدید می‌شود، وجه تمرکز این سیاست بر «مهار چین» نه‌تنها تضعیف نشده، بلکه در روند جابه‌جایی قدرت میان دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه استمرار یافته است. همچنین، اقدامات مرتبط با این سیاست، روندی تکاملی و مرحله‌به‌مرحله را نشان می‌دهد.

ایالات متحده در چارچوب «راهبرد هنداقیانوس آرام» شبکه‌ای از سازوکارهای چندجانبه کوچک و درهم‌تنیده ایجاد کرده است. هدف اصلی این شبکه، از منظر مهار چین، تضعیف سازوکارهای همکاری چندجانبه در آسیا و اقیانوسیه و کاستن از میزان استقلال راهبردی برخی کشورهای این منطقه است. ماهیت این اقدامات در نهایت خدمت به هدف راهبردی واشنگتن یعنی «مهار و فشار بر چین» است.

از زمان آغاز دوره موسوم به «ترامپ ۲.۰»، واقعاً شماری از مقامات دولت آمریکا آشکارا از تمایل به خروج هرچه سریع‌تر از خاورمیانه و بحران اوکراین سخن گفته‌اند و واشنگتن نیز اقداماتی در این راستا انجام داده که ظاهراً نشانه‌هایی از «انقباض جهانی» دارد. با این حال، اندیشه‌ها و اقدامات آمریکا در این زمینه، هنوز از چارچوب کلی و روح حاکم بر سیاست آسیااقیانوسیه از زمان اجرای سیاست «توازن مجدد به سوی آسیا» فراتر نرفته است.

برخی از دیدگاه‌ها و رویکردهای کنونی حتی مستقیماً از «راهبرد هنداقیانوس آرام» دولت بایدن اقتباس شده‌اند — درست همان‌طور که دولت بایدن نیز در واقع، بخش قابل توجهی از منطق درونی و ظواهر بیرونی راهبرد «هنداقیانوس آرام» دولت نخست ترامپ را ادامه داد.

به عنوان مثال، «ابتکار بازدارندگی در اقیانوس آرام» (PDI) نخستین بار در سال ۲۰۲۰، یعنی در دوره نخست ترامپ، مطرح شد؛ سپس در سراسر دوره دولت بایدن ادامه یافت و اکنون نیز در قانون اختیارات دفاع ملی سال ۲۰۲۶ همچنان به چشم می‌خورد.

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

دولت کنونی آمریکا، هرچند با وضع گسترده تعرفه‌ها و تلاش برای ایجاد شکاف میان کشورهای آسیا–اقیانوسیه، ظاهراً رویکردی متفاوت از دولت بایدن دارد ــ که با طرح «چارچوب اقتصادی هند–اقیانوس آرام» شناخته می‌شد ــ اما در واقع هر دو مسیر به یک هدف منتهی می‌شوند: مهار چین.

تفاوت در ابزارهاست، نه در نیت. هر دو دولت می‌کوشند نظم منطقه‌ای را به سود خود بازتعریف کنند و توازن قوا را علیه پکن برهم زنند. در همین راستا، ایالات متحده سال‌هاست از پرونده‌هایی چون مناقشات دریای جنوبی چین، استقرار موشک‌های میان‌برد و دیگر موضوعات حساس به‌عنوان اهرم فشار استفاده کرده و با دامن زدن به بی‌ثباتی، حلقه‌ی محاصره‌ی چین را تنگ‌تر ساخته است.

با این حال، باید میان «آنچه آمریکا انجام می‌دهد» و «آنچه درباره‌اش می‌گوید» تمایز قائل شد. در حالی که واشنگتن در حوزه عمل، همچنان به سیاست حضور و فشار ادامه می‌دهد، در حوزه گفتار از مفاهیمی چون «انقباض راهبردی» سخن می‌گوید؛ گویی دو تصویر موازی از یک واقعیت واحد ساخته شده‌اند ــ یکی برای افکار عمومی، و دیگری برای صحنه واقعی سیاست.

در واقع، آنچه به درک رفتار آمریکا کمک می‌کند، نه فرضیه «عقب‌نشینی راهبردی»، بلکه تداوم سیاست‌های پیشین و تغییرات جزئی برای حفظ مسیر اصلی است. ساده‌انگاری و باور به روایت «انقباض» می‌تواند نگاه ما را نسبت به واقعیت پیچیده منطقه و چگونگی واکنش به آن دچار خطا کند.

در آینده نزدیک، جهت‌گیری آمریکا در آسیا–اقیانوسیه، چه به سمت گسترش باشد و چه انقباض، بیش از هر چیز به مسیر روابط پکن و واشنگتن بستگی دارد. ممکن است آمریکا با به‌کارگیری واژه‌هایی چون «بازتنظیم راهبردی» یا «انقباض هوشمند»، سیاست خود را بزک کند، اما تا زمانی که هدف اصلی‌اش مهار چین باقی بماند، ماهیت رفتار آن تغییر نخواهد کرد ــ حتی اگر روایتش تغییر کند.

واشنگتن شاید بخشی از منابع خود را از مناطق دیگر به نیم‌کره غربی منتقل کند، اما تا زمانی که این جابه‌جایی به «تغییری کیفی» در ساختار حضور جهانی آمریکا منجر نشود، نمی‌توان از «انقباض راهبردی واقعی» سخن گفت. از این منظر، ادعای انقباض بیش از آنکه توصیفی از واقعیت باشد، نوعی تصویرسازی ذهنی برای توجیه بازآرایی موقت سیاست آمریکاست.

در نهایت، همان‌گونه که در سیاست بین‌الملل گفته‌اند: «سخن را باید شنید، اما عمل را هم باید دید». داوری درباره تغییر واقعی در راهبرد آمریکا در آسیا–اقیانوسیه، نه بر پایه بیانیه‌ها و واژه‌ها، بلکه بر اساس اقدامات عینی واشنگتن امکان‌پذیر است.

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

آمریکای لاتین، «حیاط خلوت» هیچ‌کس نیست

🔸ژانگ وِی‌چی(张维琪)، رئیس مرکز مطالعات برزیل در دانشگاه مطالعات خارجی شانگهای

خبر مربوط به انتشار قریب‌الوقوع نسخه جدید «راهبرد دفاع ملی» ایالات متحده توجه گسترده‌ای را برانگیخته است. بر اساس بخش‌هایی از پیش‌نویس این سند که برخی رسانه‌های آمریکایی زودتر به آن دست یافته‌اند، تغییر مهمی در راهبرد امنیتی آمریکا دیده می‌شود: قرار دادن امنیت سرزمین اصلی ایالات متحده و نیمکره غربی در اولویت. با درنظر گرفتن اقدامات واقعی دولت کنونی آمریکا در حوزه‌های دفاعی و امنیتی داخلی و بین‌المللی، بحث‌هایی درباره بازگشت این کشور به انزواگرایی و «دکترین مونرو» به‌تدریج شدت گرفته است.

حال باید پرسید: چرا آمریکایی که به‌سوی «اول آمریکا» و انزواگرایی بازمی‌گردد، می‌خواهد امنیت نیمکره غربی را در صدر اولویت‌های خود قرار دهد؟

نیمکره غربی شامل سراسر قاره آمریکا است، و در این میان، آمریکای لاتین — متشکل از مکزیک، آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و حوزه کارائیب — بخش مهمی از این نیمکره به شمار می‌رود.

در تاریخ، ایالات متحده از اواخر قرن نوزدهم به قدرت برتر قاره آمریکا تبدیل شد و به‌طور مستمر بر نیمکره غربی سیطره یافت، و کشورهای آمریکای لاتین را عملاً «حیاط خلوت» خود دانست. در این روند، دو نظریه سیاسی نقش کلیدی ایفا کردند: «دکترین مونرو» و «تفسیر روزولت» (Roosevelt Corollary).

در سال ۱۸۲۳، جیمز مونرو، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، «دکترین مونرو» را مطرح کرد — که اکنون بیش از ۲۰۰ سال از آن می‌گذرد. در ابتدا، این دکترین جنبه‌ای ضد مداخله‌گری اروپایی داشت و هدفش جلوگیری از دخالت قدرت‌های اروپا در امور قاره آمریکا بود؛ اما به‌تدریج این اندیشه به ابزاری برای گسترش نفوذ و سلطه‌طلبی ایالات متحده تبدیل شد.

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

در سال ۱۹۰۴، تئودور روزولت، رئیس‌جمهور وقت، با ارائه «تفسیر روزولت» از دکترین مونرو، مفهوم آن را بسط داد و به آمریکا اجازه داد تا با تکیه بر قدرت نظامی، به نقض حاکمیت و مداخله خشن در امور داخلی کشورهای آمریکای لاتین بپردازد.

در دوران جنگ سرد، ایالات متحده از طریق مداخلات مستقیم در کشورهای آمریکای لاتین یا راه‌اندازی جنگ‌های نیابتی، برتری خود را در این منطقه حفظ کرد. پس از پایان جنگ سرد، واشنگتن نگاه خود را به صحنه جهانی دوخت، اما همچنان از طریق سازوکارهای بین‌المللی، کنترل غیرمستقیم خود بر آمریکای لاتین را حفظ کرد تا برتری خود در امور قاره آمریکا را تضمین کند.

هرچند مداخلات مستقیم آمریکا در آمریکای لاتین تا حدی کاهش یافت، اما دخالت‌های پنهان و غیرمستقیم آن نه‌تنها از بین نرفت بلکه افزایش نیز یافت — این مداخلات در حوزه‌های تجارت، مبارزه با تروریسم، مبارزه با مواد مخدر و فساد به‌وضوح قابل مشاهده است. در منطق سیاسی ایالات متحده، تصور آمریکای لاتین به عنوان «حیاط خلوت» و حوزه نفوذ انحصاری» هنوز تغییری اساسی نکرده است.

از زمان روی کار آمدن دولت کنونی ایالات متحده، گرایش به تضعیف کشورهای آمریکای لاتین و تشدید کنترل بر آن‌ها آشکارا افزایش یافته است.

نخست، اعمال تعرفه‌های متقابل تجاری بر شرکای بازرگانی جهانی، از جمله کشورهای آمریکای لاتین، موجب کاهش صادرات این کشورها به آمریکا و در نتیجه اختلال در زنجیره‌های تولید و تأمین منطقه‌ای شده است. نشریه بریتانیایی اکونومیست حتی وضع این تعرفه‌های سنگین و اقدامات مشابه را بزرگ‌ترین مداخله آمریکا در آمریکای جنوبی از زمان پایان جنگ سرد تاکنون توصیف کرده است.

دوم، واشنگتن قدرت بازدارندگی نظامی خود در منطقه کارائیب را تقویت کرده است. ایالات متحده به بهانه مبارزه با مواد مخدر و تروریسم، دست به عملیات نظامی در این منطقه زده و حتی کشتی‌های ونزوئلا را غرق کرده است؛ اقدامی که هدف آن وادار کردن ونزوئلا به تسلیم و جلوگیری از افزایش نفوذ سایر کشورها در این منطقه است.

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

دونالد ترامپ دستور اعزام ناوشکن‌های موشک‌انداز کلاس «آرلی برک» را به جنوب دریای کارائیب، در سواحل ونزوئلا صادر کرده است

سوم، آمریکا به‌طور خشن در امور داخلی برزیل مداخله کرده است. واشنگتن با تهدیدهای اقتصادی و نظامی، از دولت برزیل خواسته است رئیس‌جمهور پیشین، ژائیر بولسونارو، را آزاد کند. در همین راستا، ایالات متحده نه‌تنها تعرفه‌های تنبیهی بر کالاهای برزیلی وضع کرده، بلکه قضات دادگاه عالی برزیل را نیز تحریم کرده است.

مجموع این اقدامات نشان می‌دهد که آمریکا به‌راستی در پی تقویت کنترل خود بر آمریکای لاتین است.

در سایه فشار سنگین واشنگتن، کشورهای آمریکای لاتین بار دیگر در برابر یک دوراهی تاریخی قرار گرفته‌اند: تسلیم شدن و سازش یا ایستادگی برای دفاع از حاکمیت ملی.

در این زمینه، باید گفت:

۱. دنیای امروز نه همانند دوران جنگ سرد است که شاهد رقابت دو ابرقدرت آمریکا و شوروی بود، و نه شبیه دهه‌های نخست پس از پایان جنگ سرد که آمریکا به‌تنهایی قدرت مسلط جهان بود. در جهان چندقطبی امروز، هیچ کشوری نباید استقلال خود را از دست بدهد و به وابسته یا پیرو دیگران تبدیل شود.

۲. کشورهایی که تصمیم می‌گیرند از حاکمیت ملی خود دفاع کنند، باید آماده مواجهه با فشارها و چالش‌های گوناگون باشند. مطابق با الگوی رفتاری گذشته، آمریکا به عنوان قدرت سنتی مسلط منطقه احتمالاً برای حفظ جایگاه خود، در حوزه‌های اقتصادی، اطلاعاتی و فناورانه به کشورهای منطقه فشار وارد خواهد کرد و حتی ممکن است با برانگیختن تنش‌ها و درگیری‌ها آنان را وادار به تسلیم کند.

۳. روند بازآفرینی ژئوپلیتیک آمریکای لاتین می‌تواند برای قدرت‌های نوظهور منطقه‌ای فرصت‌هایی جدید ایجاد کند. برای مثال، آرماندو، یکی از اندیشمندان برزیلی، پس از بررسی رفتار تهاجمی اخیر آمریکا و آشفتگی‌هایی که در آمریکای لاتین ایجاد کرده، بر این باور است که ایالات متحده هیچ تمایلی به تقویت چندجانبه‌گرایی در آمریکای لاتین ندارد؛ و همین امر فرصتی نادر برای برزیل فراهم می‌آورد تا جایگاه خود را به عنوان قدرت بزرگ آمریکای جنوبی تحکیم بخشد.

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

چندی پیش، لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا، رئیس‌جمهور برزیل، در سخنرانی خود در هشتادمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد تأکید کرد:

«دموکراسی و حاکمیت برزیل قابل مذاکره نیست».

او پیش‌تر نیز گفته بود: «برزیل هرگز به حیاط خلوت کسی تبدیل نخواهد شد.»

حال من معتقدم این جمله — «آمریکای لاتین، حیاط خلوت هیچ‌کس نیست» — بی‌تردید بازتاب احساس مشترک و اراده جمعی ملت‌های آمریکای لاتین است.

ترامپ تا کجا عقب‌نشینی می‌کند؟ فعلاً دشوار است که نتیجه‌گیری قطعی کرد

🔸ژانگ جیادونگ(张家栋)، استاد مرکز مطالعات آمریکا در دانشگاه فودان

نگاهی به روند تحول راهبرد جهانی ایالات متحده نشان می‌دهد که تمرکز راهبردی این کشور همواره در حال تغییر و بازتنظیم بوده است. در بیش از یک قرن پس از تأسیس آمریکا در سال ۱۷۷۶، تمرکز اصلی سیاست و راهبرد این کشور بر نیمکره غربی قرار داشت. در سال ۱۸۲۳، آمریکا در قالب «دکترین مونرو» شعار معروف «آمریکا، متعلق به مردم آمریکا» را مطرح کرد — که به‌خوبی بازتاب‌دهنده اصول و جهت‌گیری سیاست خارجی واشنگتن در آن دوران بود. در همان زمان، ایالات متحده قاره آمریکا را حوزه نفوذ خود تلقی می‌کرد، اما هنوز به‌ندرت از مرزهای این قاره فراتر می‌رفت.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تحت تأثیر اندیشه ترقی‌گرایی و نظریه قدرت دریایی، ایالات متحده به‌تدریج مسیر گسترش برون‌مرزی خود را آغاز کرد. در سال ۱۸۹۸، جنگ آمریکا و اسپانیا درگرفت؛ جنگی چندماهه که طی آن ایالات متحده چندین مستعمره اسپانیا را در قاره آمریکا و آسیا تصرف کرد — از جمله فیلیپین. این رویداد را می‌توان اولین گام واقعی آمریکا در خروج از قاره آمریکا دانست.

پس از پایان جنگ آمریکا و اسپانیا، هژمونی واشنگتن در نیمکره غربی تثبیت شد، و هم‌زمان آغاز گسترش نفوذ آن به شرق دور و اقیانوس آرام رقم خورد. به این ترتیب، ایالات متحده از یک «کشور آمریکایی» به یک «کشور اقیانوس آرامی» تبدیل شد.

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

در قرن بیستم، دو جنگ جهانی مرحله تازه‌ای از تحول راهبردی آمریکا را رقم زدند و زمینه را برای تبدیل این کشور به یک قدرت جهانی فراهم کردند. در جریان جنگ جهانی اول، دامنه نفوذ و مداخله راهبردی واشنگتن به اروپا نیز گسترش یافت. در اوایل سال ۱۹۱۸، هنگامی که جنگ رو به پایان بود، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، وودرو ویلسون، طرح معروف خود موسوم به «چهارده اصل» را ارائه کرد — برنامه‌ای که هدف آن پایان دادن به جنگ و پایه‌گذاری نظم صلح‌آمیز پس از آن بود؛ اما در پس این طرح، هدف پنهانی نیز وجود داشت: زمینه‌سازی برای تسلط آتی ایالات متحده بر نظام بین‌الملل.

با این حال، این طرح‌ها در کنگره آمریکا با مخالفت روبه‌رو شد، و در نتیجه ایالات متحده پس از جنگ جهانی اول به جامعه ملل نپیوست. برعکس، کشور بار دیگر به سمت انزواگرایی سنتی خود بازگشت و به همان نسبت میزان دخالتش در امور اروپایی کاهش یافت.

با جنگ جهانی دوم به‌عنوان نقطه عطف، گرایش‌های جهانی‌گرایانه و مداخله‌جویانه در داخل ایالات متحده دست بالا را یافتند، و راهبرد جهانی آمریکا به‌طور کامل آغاز شد. فراتر از قاره آمریکا، تمرکز اصلی راهبرد جهانی ایالات متحده در آن زمان بر دو منطقه راهبردی اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام قرار داشت، و هدف مرکزی در هر دو منطقه، مهار اتحاد شوروی بود.

در دوران جنگ سرد، آمریکا با الگوبرداری از مدل ناتو — که عمدتاً شامل کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی بود — اقدام به طراحی و ایجاد سازمان پیمان جنوب شرق آسیا (SEATO) و پیمان بغداد (CENTO) کرد. از طریق این ائتلاف‌های نظامی منطقه‌ای، ایالات متحده توانست میزان قابل توجهی از نفوذ و مداخله خود را در اروپا و آسیا حفظ کند.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، بار دیگر نشانه‌هایی از انقباض راهبردی در سیاست جهانی آمریکا ظاهر شد، و میزان سرمایه‌گذاری راهبردی این کشور در اروپا و آسیا کاهش یافت. هرچند در هر دو منطقه نیروهای نظامی آمریکا تا حدی کاهش پیدا کردند، اما چون میزان خروج نیروها از اروپا بسیار بیشتر بود، این تصور شکل گرفت که مرکز ثقل راهبردی ایالات متحده از اروپا به سوی آسیا — یا به عبارت دیگر، از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام — در حال جابه‌جایی است.

آیا ایالات متحده در حال ترک آسیا و بازگشت به نیم‌کره غربی است؟

نقشه استقرار نیروهای ارتش ایالات متحده و پایگاه‌های نظامی کلیدی در سراسر آسیای غربی

در همین روند، به دلیل وقوع جنگ خلیج فارس و تداوم بی‌ثباتی در خاورمیانه، حضور نظامی و سرمایه‌گذاری آمریکا در این منطقه نه‌تنها کاهش نیافت بلکه افزایش هم یافت، و به این ترتیب، خاورمیانه به نوعی استثنا در الگوی کلی انقباض آمریکا تبدیل شد. نتیجه آن شد که ایالات متحده به‌جای تمرکز بر یک یا دو منطقه، عملاً سه محور راهبردی اصلی پیدا کرد: اروپا، آسیااقیانوسیه، و خاورمیانه.

این همان چارچوب کلی راهبرد جهانی آمریکا، پیش از آن‌ بود که دولت اوباما در آغاز قرن بیست‌ویکم سیاست «بازگشت به آسیا» را مطرح کند. پس از آن، در قالب مجموعه‌ای از سیاست‌ها با نام‌هایی چون «محور آسیایی»، «توازن مجدد در آسیا و اقیانوسیه»، و «راهبرد هنداقیانوس آرام»، ایالات متحده عمداً منابع نظامی و راهبردی خود را به‌سوی منطقه آسیااقیانوسیه منتقل کرد و حلقه محاصره و فشار بر چین را پیوسته تقویت نمود.

اما اکنون پرسش اصلی این است: چرا بار دیگر زمزمه‌هایی از جابه‌جایی تمرکز راهبردی آمریکا به گوش می‌رسد؟
آیا واشنگتن واقعاً در حال بازتنظیم نقشه جهانی خود و بازگشت به تمرکز بر نیمکره غربی است؟

با نگاهی به تحرکات اخیر، می‌توان گفت که ایالات متحده عملاً وارد مرحله‌ای تازه از انزواگرایی مدرن یا همان چیزی شده که برخی آن را «انقباض راهبردی» می‌نامند. این روند بیش از هر چیز، بازتابی از فرسایش قدرت ملی آمریکا است — کشوری که دیگر توانایی ایفای نقش «پلیس جهانی» را مانند دهه‌های گذشته ندارد.

در جهانی که شتابان به‌سوی چندقطبی شدن پیش می‌رود، دیر یا زود آمریکا ناچار است جایگاه خود را از «ابرقدرت بی‌رقیب» به یکی از چند قدرت بزرگ تنزل دهد. در حقیقت، از دوران اوباما به این‌سو، روند عقب‌نشینی راهبردی در سطوح مختلف آغاز شده بود، هرچند آن زمان با عنوان‌هایی فریبنده مانند «تغییر تمرکز» یا «انتقال راهبردی» عرضه می‌شد.

دولت کنونی اما دیگر نیازی به پنهان‌کاری نمی‌بیند. در سایه شعار «اول آمریکا»، واشنگتن آشکارا در حال بازتعریف نقش جهانی خود است. از جمله:

  • واگذاری مسئولیت‌های امنیتی بیشتر به متحدان،

  • و پایان دادن به امتیازهای سنتی حتی در تجارت و تعرفه با نزدیک‌ترین شرکا.

به‌عبارت دیگر، انقباض راهبردی آمریکا دیگر یک بحث نظری نیست — بلکه در حال وقوع است. در داخل آمریکا نیز نوعی اجماع نسبی درباره لزوم «عقب‌نشینی از تعهدات جهانی» شکل گرفته است؛ اختلاف تنها بر سر این است که «تا کجا باید عقب نشست» و «آیا باید این روند را کامل کرد یا نه».

بخشی از نخبگان سیاسی و نظامی بر این باورند که گستره حضور جهانی آمریکا بیش از حد بزرگ شده است، و نسخه جدید راهبرد دفاع ملی (NDS) باید به‌روشنی بر دفاع از خاک آمریکا و امنیت نیمکره غربی به‌عنوان اولویت اصلی تأکید کند. در مقابل، جناحی دیگر معتقد است که حفظ شبکه پایگاه‌های نظامی و نفوذ راهبردی در سراسر جهان همچنان برای حفظ قدرت آمریکا ضروری است.

به همین دلیل، واشنگتن اکنون درگیر یک کشمکش درونی میان دو دیدگاه متضاد است — یکی به‌دنبال تمرکز در «حیاط خلوت»، دیگری نگران از دست دادن نفوذ جهانی.
نتیجه این جدال، به چند عامل کلیدی بستگی دارد: از جمله نحوه بازتاب این تغییر در اسناد رسمی مانند «راهبرد دفاع ملی» و مهم‌تر از آن، چگونگی اجرای واقعی این سیاست‌ها در میدان عمل.

پایان/

۲۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
کد خبر: 33627

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 5 + 6 =